این دوستانی که دم از جنگ می زنند / از تیـرهای نخورده چرا لنــگ می زنند

 

همسفره های خلوت آن روزها ببین/ این روزها چه ساده به هم انــگ می زنند

 

هر فصـل از وحشت رسـوا شدن هنوز / ما را به رنگ جماعتشـان رنگ می زنند

 

 یوســف، به بد نــامی خود اعتـراف کن / کز هر طرف به پیرهنـت چنگ می زنند

 

بـازی عـوض شده و همان همقــطارها/ از داخـل قـطار به ما سنــگ می زنند

 

بیهــوده دل مبند بر این تخــت روی آب/ روزی تمـام اسکــله ها زنـگ می زنند