مصطفای من، مصطفای تو

خدایا! به من اجازه بده تا در جوارت قربانی شوم

خداوندا
از تو ممنونم
بارها دقیقا همان جایی دستم را گرفتی، که می توانستی مچم را بگیری.
یا رحمان و یا ستار

عيدتون مبارك. فقط براي خودتون عيدي نگيريد.
.jpg)
تاریک بود شب - شب ظلمت - اما ستاره گفت: محمد
نورش پر از صدای خدا شد وقتی دوباره گفت: محمد
پرسیدم از ستوده انجیل، راهب رسید و گفت: محمد
بر روی لوح چرمی آهو چشمی کشید و گفت: محمد
بعدش گذاشت گوشه لبها خالی سیاه و گفت: محمد
بعدش نشست وسیر نظر کرد در قرص ماه و گفت: محمد
آمد صدا، صدای ملک بود در آسمان سرود: محمد
هستی به وجد آمد و گل کرد بر شاخه وجود محمد
غار حرا به لرزه درآمد از وسعتی که داشت محمد
حتی میان سنگ ثمر داد آن دانه ای که کاشت محمد
در مکه «لا اله» اگر بود انداخت روی خاک محمد
ا... را به آیینه آورد با آن دو چشم پاک محمد
زیبایی بهشت و نورش، تعبیر خُلق توست محمد!
اما به نام توست در این شهر صد دین نادرست محمد!
قاسم صرافان

قرار شد که بيايي و از ستاره بگويي
صداي پنجره باشي و از نظاره بگويي
تمام قصه درد هزار و يک شب ما را
- بدون آنکه بخواني- به يک اشاره بگويي
نشان صبح همين بود، اين که «حي علي العشق»
تو با صداي سپيدت به هر مناره بگويي
براي دخترکاني که سهم خاک نبودند
تو از جوانه زدن در شبي بهاره بگويي
و موج، پشت سرِ موج، به صخره ها بزني تا
از آن حقيقت آبي در اين کناره بگويي
چه سبز مي شود آنگه در صداي سواري
غزل دوباره بخواني، اذان دوباره بگويي
قاسم صرافان

و حقيقتا اسوه تمام نماي اخلاق نيكو بودي كه براي اتمام مكارم اخلاق مبعوث شدي
يا وجيه عند الله اشفع لنا عند الله

بخوان به نام پروردگارت
سلام و درورد خدا بر رسولش و خاندان پاکش 
سلام بر مبعث
سلام بر پیامبر نور
سلام بر پیامبر خوبی ها
سلام بر او که خاتم پیامبران است
و سلام بر او که آمده بود ایمانمان را آبیاری کند


آمدی تا ریشه جهل و نادانی را با آیه های الهی بخشکانی 
تو مبعوث شده بودی تا معصومان زنده به گور شده را حق بستانی
تو مبعوث شده بودی تا آیین برادری و برابری را در بین همگان به ارمغان اوری 
تو مبعوث شده بودی تا کامل کننده کامل ترین دین ها، اسلام ناب محمدی باش

تو مبعوث شده بودی تا لبخند را بر لبان خشکیده خداپرستان بازبرگدانی

تو مبعوث شده بودی تا در قلب خدا پرستان نور بتابانی
تو مبعوث شده بودی تا شهر خفته در غفلت را از خواب چندین ساله با طنین صوت آیه های الهی بیدار کنی
تو مبعوث شده بودی تا ایمن وحی الهی باشی 
تو زبان خدا بودی
تو مبعوث شده بودی تا کامل ترین کتاب آسمانی را که مملو از کلمات الهی بود برایمان به ارمغان آوری



آری و آن شب شب بیست و هفتم رجب بود
رسول خدا در آستانه چهل سالگی قرار داشت و برای بار دیگر در غار حرای خود به راز و نیاز پروردگار مشغول بود
ناگهان ندایی او را در بر گرفت:
بخوان ...
رسول خدا بر آستانه غار ایستاد و فرشته وحی جبرائیل را مشاهده نمود و با هراسی فرمود: خواندن نمی دانم
جبرائیل پاسخ گفت: به نام خداوند بخشنده مهربان. بخوان به نام پروردگارت که بیافرید. آدمی را از علق بیافرید. بخوان و پروردگار تو ارجمندترین است. خدایی که بهوسیله قلم آموزش داد و به آدمی آنچه را که نمیدانست، آموخت
و رسول خدا هر انچه را که فرشته می خواند تکرار می فرمود
آری آن شب، شب بیست و هفتم ماه رجب، حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم به پیامبری مبعوث گردیدند.



رسول خدا از غار حرا به سوی مکه نزد همسر باوفای خود حضرت خدیجه شتافتند و آنچه را که بر ایشان گذشته بود برای او بازگو نمودند.
حضرت خدیجه که سلام و درود خدا بر ایشان باد فرمودند:
من مدت هاست انتظار چنین روزی را داشته ام، و می دانستم روزی رهبر و رسول مردمان خواهی شد. من نیز اکنون به رسالت و پیامبری شما ایمان آوردم و شما را به عنوان رهبر خود می پذیرم
آری و حضرت خدیجه بزرگ بانوی اسلام اولین زنی بودند که به رسول خدا ایمان آوردند.
منبع: تبيان
گناه !



از امام هادي - عليه سلام الله - چه مي دانيم؟

جناب خداوند!


این دوستانی که دم از جنگ می زنند ااز تیـرهای نخورده چرا لنــگ می زنند