قيام جاودانه عاشورا، حماسه‌اي بي‌نظير در تاريخ بشريت است كه الگو و اسوه‌هاي همه مبارزان عالم بشريت اعم از مسلمان و غير مسلمان است و گذشت زمان نه تنها موجب كهنه شدن آن نمي‌شود بلكه هرروز بيشتر رونق پيدا مي‌كند بنابراين آگاهي و آشنايي با اين قيام عظيم و نشر و ترويج آن از ضروريات است. اين حادثه بي‌نظير تاريخ داراي صفحات متعدد و متنوعي است كه هركس مي‌تواند با درس گرفتن از آن زندگي و حيات خويش را بر مبناي آن پايه‌ريزي كند. بنابراين معرفت پيدا كردن نسبت به عاشورا و عاشورائيان يك فريضه واجب و لازم است.

 

ممكن است عده‌اي بپرسند اين آشنايي از طريق وعظ و خطابه و تبليغ و بيان اهداف وفلسفه قيام مسير مي‌شود، چه ضرورتي دارد كه عزاداري كنيم و بر سر و سينه بكوبيم و گريه و شيون سر دهيم. از نحواين كلام و سؤال شما نيز چنين سؤال و ابهامي دريافت مي‌شود.

در پاسخ مي‌گوييم: در رفتارهاي افراد دست كم دو دسته از عوامل نقش اساسي ايفا مي‌كنند. يك دسته عوامل شناختي،‌كه موجب مي‌شود انسان مطلبي را بفهمد و بپذيرد. حال مطلب مورد نظر از هر مقوله‌اي كه باشد، متناسب با آن از استدلال عقلي،‌تجربي و يا راههاي ديگر استفاده مي‌شود. قطعاً شناخت در رفتار افراد تأثير زيادي دارد، اما يگانه عامل مؤثر نيست عوامل ديگري هم هستند كه شايد تأثير آن در رفتار ما بيشتراز شناخت باشد. اين عوامل را به طور كلي انگيزه‌ها و به تعبيرات ديگري احساسات و عواطف، تمايلات، گرايش‌ها، ميل‌ها، غرايز و عواطف مي‌نامند. اين‌ها سلسله‌اي از عوامل دروني و بروني است كه در رفتار ما مؤثر است. هرگاه شما رفتار خود را تحليل كنيد، خواه رفتار مربوط به زندگي فردي باشد، و خواه رفتار خانوادگي، رفتار اجتماعي، يا رفتار سياسي شما باشد، مي‌بينيد عامل اصلي كه شما را به انجام آن رفتار واداشته است همين عوامل تحريك كننده و برانگيزاننده است. مرحوم شهيد استاد مطهري در اين مورد تشبيهي داشتند.ايشان رفتار انسان را به خودرو تشبيه مي‌كردند. يك خودرو براي حركت به دو عامل نيازمند است. عاملي كه انرژي مكانيكي را در خودرو توليد كند، تا خودرو به كمك آن بتواند حركت كند، غير از انرژي مكانيكي، يك خودرو، بايد چراغ هم داشته باشد تا راه را به ما بنماياند.وخودرو داخل دست انداز وگودال نيفتد. اگر درمحيط تاريكي موتور خودرو خيلي خوب كار كند وانرژي مكانيكي هم توليد كند، اما راه را نبينيم، ممكن است با خطرهاي بسيارجدي مواجه شويم. ممكن است تصادفاتي روي دهد كه به قيمت جان راننده و سرنشينان تمام شود. پس خودرو بايد علاوه بر داشتن سوخت براي توليد انرژي مكانيكي، چراغ هم داشته باشد تا راه را به ما بنماياند. همچنين وجود انسان هم به دو نوع عامل نيازمند است. عاملي بايد در درون ما باشد تا ما را برانگيزاند ، بايد براي هر كاري ميلي داشته باشيم تا آن كار را انجام دهيم شور و شوقي نسبت به انجام آن كار پيدا كنيم، علاقه‌اي نسبت به آن كار داشته باشيم تا بر انجام آن اقدام كنيم. و ديگري اين كه بايد بدانيم به چه دليل بايد اين كار را انجام دهيم؟ اين كار براي ما چه فايده‌اي دارد؟ و چگونه بايد آن را انجام دهيم؟ مواردي از اين قبيل از جمله عوامل شناختي است. اين عوامل را بايد به دقت مورد مطالعه قرارداد و از طريق تجربه يا استدلال فرا گرفت. لازم است با مراجعه به منابع، متناسب با كاري كه مي‌خواهيم انجام دهيم.

شناختهاي لازم را به دست آوريم. اما فقط شناخت كافي نيست تا ما را به حركت درآورد. عامل رواني ديگري نياز داريم تا ما را به سوي كار برانگيزاند و به طرف كار و انجام كار سوق دهد. اين گونه عوامل را انگيزه‌هاي رواني مي‌نامند. اسم‌هاي ديگري هم دارد، ذائقه، احساسات و عواطف نيز ناميده مي‌شود. اين عوامل در مجموع، ميل به حركت را در انسان به وجود مي‌آورد، عشق به انجام كار را ايجاد مي‌كند، و شور و هيجان به وجود مي‌آورد. تا اين عوامل نباشد كار انجام نمي‌گيرد. حتي اگر انسان به يقين بداند كه فلان ماده غذايي براي بدن او مفيد است، اما تا اشتها نداشته باشد و يا تا اشتهاي او تحريك نشود،‌ به سراغ خوردن آن غذا نمي‌رود. اگر فرضاً اشتهاي كسي كور شود، و يا به بيماري مبتلا شود كه اشتها پيدا نكند ، هر چه به او بگويند كه اين ماده غذايي براي بدن او خيلي مفيد است، تمايلي به خوردن آن پيدا نمي‌كند، پس غير از آن دانستن بايد اين ميل و انگيزه نيز در درون انسان باشد. مسايل اجتماعي و سياسي هم همين حكم را دارد. هر چه شخص بداند فلان حركت اجتماعي خوب و مفيد است، تا انگيزه‌اي براي انجام آن حركت نداشته باشد حركتي انجام نمي‌دهد. مي‌گويد قبول دارم كه انجام آن خوب است، اما من بايد انگيزه‌اي داشته باشم، عاملي بايد مرا به حركت درآورد تا آن كار را انجام دهم.

شناخت خود به خود حركت آفرين نمي‌شود، هنگامي دانستن و به يادآوردن خاطره‌ها ما را به كار مشابه و پيمودن راه وادار مي‌كند كه در ما نيز انگيزه‌اي به وجود آيد و براساس آن، ما هم دوست داشته باشيم آن كار را انجام دهيم. خود شناخت اين ميل را ايجاد نمي‌كند، بلكه بايد عواطف ما تحريك شود و احساسات بر انگيخته شود تا اين كه ما هم بخواهيم كاري مشابه كارهاي گذشتگان انجام دهيم. پس تحقق چنين امري نيازمند دو دسته عوامل است. جلسات بحث و گفتگو و سخنراني‌ها مي‌تواند بخش اول را تأمين كند،‌ يعني شناخت لازم را به ما بدهد. اما عامل ديگري هم براي تقويت احساسات و عواطف لازم داريم، البته خود شناخت، يادآوري و مطالعه يك رويداد مي‌تواند نقش داشته باشد اما نقش اساسي را چيزهايي ايفا مي‌كند كه تأثير مستقيمي بر احساسات و عواطف ما داشته باشد.

هنگامي كه صحنه‌اي بازسازي مي‌شود و انسان از نزديك به آن صحنه مي‌نگرد، ‌اين مشاهده با هنگامي كه انسان بشنود چنين جرياني اتفاق افتاده، يا اين كه فقط بداند چنين حادثه‌اي بوقوع پيوسته است، بسيار تفاوت دارد. اين خود در زندگي بارها تجربه شده است. چيزي را كه مطلع شديد انجام شده، يا انجام مي‌شود، اما وقوع آن را نديده‌ايد، تأثير آن نسبت به زماني كه به چشم خودتان ديده‌ايد كه آن حادثه واقع شده، تفاوت زيادي خواهد داشت. همه ما مي‌دانيم كه در اين شهر مردم محروم زيادي هستند اما ديدن يك شخص محروم با يك حالت رقت آور مي‌تواند در ما تأثيري ببخشد كه صرف دانستن هيچگاه آن اثر را ندارد. وقتي انسان حالت رقت آور مريضي و يا حالت طفل يتيمي را ديد،‌ اثري در روح او ايجاد مي‌شود كه هرگز دانستني‌ها چنين اثري را نمي‌تواند داشته باشد. اين مطلب را هم مي‌توانيم در زندگي خودمان تجربه كنيم و هم از منابع دين استفاده كنيم.

عزاداري‌ها نقش تحريك كننده و برانگيختگي بر روح دارد. وقتي انسان پاي منبر بنشيند و با فلسفه و اهداف و قيام امام حسين علیه‌السلام و ساير امامان معصوم آشنا شود سپس از جنبه عاطفي و احساسي نيز تحت تأثير قرار گيرد زمينه اقدام به عمل در او فراهم خواهد شد همچنانكه اگر در بخش اول شناخت و معرفت انجام نشود،‌ صرف عزاداري نخواهد توانست فرد را در جهت هدف شخص به حركت درآورد.

2- بنابراين عزاداري و بزرگداشت شهادت اهل بيت بويژه حضرت ابا عبدالله الحسين علیه‌السلام از بزرگترين ابزار قرب الهي است و در طول تاريخ آثار مفيد و ارزشمندي داشته است از جمله:

1- احياء و زنده نگه داشتن نهضت عاشورا موجب زنده نگه داشتن و ترويج دايمي مكتب قيام و انقلاب در برابر طاغوت‌ها و تربيت كننده و پرورش دهنده روح حماسه و ايثار بوده است.

2- عزاداري نوعي پيوند محكم عاطفي با مظلوم انقلابگر و اعتراض به ستمگر است و به تعبير استاد شهيد مرتضي مطهري: گريه بر شهيد شركت در حماسه اوست.

3- عزاداري براي اهل بيت موجب احياي ياد و نام آنها و در كنار آن فرهنگ و مكتب و هدف آنهاست. به عبارت ديگر در شكل يك پيوند روحي راه آنان به جامعه الهام گشته و پيوستگي و پايداري بين پيروان مكتب و رهبران آن برقرار مي‌سازد و گذشت قرون و اعصار نمي‌تواند بين آنان جدايي افكند. همين مسأله موجب نفوذ ناپذيري امت از تأثيرات و انحرافات دشمنان مي‌گردد و مكتب را همچنان سالم نگه مي‌دارد و يا تحريفات و كجي‌ها را به حداقل مي‌رساند. از همين رو است كه استعمارگران براي نابودي ملت‌هاي اسلامي مي‌كوشند رابطه آنان را با تاريخ پرافتخار صدر اسلام قطع نمايند تا با ايجاد اين خلاء زمينه القاي فرهنگ خود را فراهم آورند. امور فوق تنها آثار اجتماعي عزاداري است و حال آنكه آثار رواني و تربيتي ديگري نيز دارد. آيا در تاريخ بشريت مي‌توان شخصيتي را يافت كه در جوانمردي و نوع دوستي و حقوق بشر! از ابوالفضل العباس برتر باشد. شخصيتي كه در اوج مبارزه در آن صحراي سوزان و ميدان جنگ، عطش جانكاهي بر او مستولي شده بود و چون مأموران فراوان حافظ شريعه را به كنار زد و خود را به آب رساند كفي از آب برداشت تا عطش خويش را فرو بنشاند و چون به ياد لب تشنه اطفال و خواهران و ... افتاد از خوردن آب خودداري ورزيد و با لب تشنه مشك آب را به دوش كشيد و رهسپار خيام حرم گرديد و عاقبت تشنه لب جام شهادت را سر كشيد.

تربيت عاشورا بدين شرح است:

1- الهام بخش روح انقلابي ستم ستيزي

2- پيوند عميق بين امت و الگوهاي راستين

3- آشنايي با معارفت ديني

4- زنده نگه داشتن حماسه جاويد عاشورا

5- پالايش روح و تزكيه نفس

6- اعلام وفاداري نسبت به مظلوم و مخالفت با ظالم و ...

7- گسترش فرهنگ حسيني وجود مراسم و برگزاري عزاداري در هر كوي و برزن بزرگترين ابزار گسترش فرهنگ حسيني است؛ كه البته بايد براي بهينه‌سازي و سالم سازي اين مجالس و زدودن آفت‌ها و انحرافات از آن اقدام كرد.

هر چند ممكن است بسياري از امور براي ما غيرقابل درك و فهم باشد ولي به اين معنا نيست كه آن امور فاقد ارزش و تأثير است. شايد برداشت عوامانه اين باشد كه گريه از روي دلسوزي است و حس ترحم است و باور نكنند كه گريه علاوه بر خاصيت تزكيه و پالايش انسان مي‌تواند تبديل به حديد و آهن و آتش گردد و دشمن را نابود سازد بخصوص اگر اشك براي خوديت نباشد.

ريشه اشك از آه سرچشمه مي‌گيرد. آه هم هيزمش درد و غم است. عارف بزرگ معاصر شهيد دكتر مصطفي چمران مي‌گويد:

تو مرا درد و غم كردي تا تحمل فشار ناراحتيهاي وجودم را داشته باشم خدايا تو را شكر مي‌كنم كه غم و دردهاي شخصي مرا كه كثيف و كشنده بود، از من گرفتي و غمها و دردهاي خدايي دادي كه زيبا و متعالي بود.

عرفا معتقدند كه درد و غمي كه خدا مي‌دهد، تبديل به آه مي‌شود، آه اشك مي‌شود و ريشه همه ناخالصيها را در وجودش مي‌كشد و قوه و نيروي رحماني در وجود انسان تزريق مي‌كند و كليد حل هم مشكلات مي‌شود.

منبع: http://www.epaqr.ir/index.php?option=com_content&view=article&id=981:1391-09-08-16-29-22&catid=126:1391-09-08-06-58-24&Itemid=223